گفت وگو با سردار سرتيپ پاسدار « قاسم سليماني » ; در مورد سردار شهيد حاج قاسم ميرحسيني قائم مقام لشكر 41 ثارالله (ع ) در خدمت سردار سرتيپ پاسدار حاج قاسم سليماني از فرماندهان ارشد سپاه و يادگار دوران پر خاطره دفاع مقدس هستيم . كسي كه مقام معظم رهبري (مدظله العالي ) از ايشان تعبير فرمودند به كسي كه خود بارها در جبهه به شهادت رسيده و شهيد زنده انقلاب است .
سردار شهيد « حاج قاسم ميرحسيني » كه بعنوان قائم مقام در لشكر 41 ثارالله مدتها باهم همرزم بوده اید از محضرتان درخواست مي كنيم قالبي از شخصيت شهيد ميرحسيني را بيان بفرمايند. سردار رشيد اسلام شهيد ميرحسيني بزرگ لشكر 41 ثارالله بود . كه واقعا من امروز در هر ماموريتي جاي خالي او را مي بينم . شهيد ميرحسيني در بعد خودش در تمام صحنه جنگ تك بود. در مورد شهيد ميرحسيني هرچه بگويم احساس مي كنم اصلا نمي توانم حق شهيد او را ادا كنم . خيلي روح بزرگي داشت . يك مالك اشتر به تمام معنا بود. من نمي دانم مالك هم توي صحنه سخت محاصره جنگ مثل شهيد ميرحسيني بوده يا نبوده . شهيد ميرحسيني فرمانده اي بود كه همه ابعاد يك فرمانده اسلامي را با تعاريف اصيل آقا اميرالمومنين (ع ) دارا بود. با معنويت ترين شخصيت لشكر ثارالله بود. صداي دلنشين آواي قرآن شهيد ميرحسيني را هر كس مي شنيد از خود بي خود مي شد. او يك سخنور بود و وقتي شروع به صحبت مي كرد به قول بچه ها سحر مي كرد. تمام حرفهاي خودش را با استناد به آيات و روايات نقل مي كرد. من واقعا احساس مي كردم هيچ روحاني توي سن و سال خودش به پاي ايشان نمي رسيد. در بعد فرماندهي ما بايد بگويم ايشان در جلسات هميشه صائب ترين نظرات را مي داد. بهترين نظر , نظر شهيد ميرحسيني بود و در ميدان عمل هم همانها بوقوع مي پيوست . لطفا از حالات شهيد ميرحسيني در شرايط سخت جنگ بگوئيد. خدا را شاهد مي گيرم كه هيچ وقت در چهره شهيد ميرحسيني در سخت ترين شرايط من هراسي نديدم . انگار در وجود اين مرد چيزي بعنوان ترس , هراس , دلهره و ترديد وجود نداشت . اگر در محاصره بود همانطور صحبت مي كرد كه در اردوگاه صحبت مي كرد. در حاليكه رگبار گلوله از همه طرف مي باريد و همه خودشان را در پناهگاهها پنهان مي كردند , مانند پشت سنگري يا تپه خاكي ... كه تير نخورند , اما اين شهيد عاليقدر مي ايستاد و ما همه مات و مبهوت حركات او مي شديم . نگاه مي كردم ايشان را مثل كسي كه در جنگهاي قديمي جلو دشمن رجز مي خواندند; بچه ها را بسيج مي كرد , حركت مي داد و در آن صحنه شوخي مي كرد. شهيد ميرحسيني را در جميع ابعاد چگونه ديديد خداوند اين توفيق را به من داد كه تقريبا از عمليات والفجر يك تا اين اواخر كه خيلي هم بود در خدمت ايشان باشم من واقعا اين را مي گويم كه در همه شهداي جنگ تحميلي خيلي دوستان بسياري داشتم . در عمليات هاي مختلف هيچكس را مانند ايشان نديدم . گوشه اي از ابعاد معنوي و عرفاني شهيد را اگر بخاطر داريد بيان فرمائيد. از زماني كه من در خدمت ايشان بودم هيچ وقت نديدم كه نافله شبش ترك بشود. يا هيچ نافله شبي نديدم كه از شهيد ميرحسيني بدون گريه تمام شود. و خدا شاهد است ما با گريه اين شهيد بزرگوار بيدار مي شديم . يك آدم عجيبي بود. دنياي بيكران معرفت بود. رابطه ايشان با نيروهاي بسيج و تحت امر چگونه بود مي ديدم وقتي گردان دور ايشان حلقه مي زد و ايشان مي خواست سخنراني كند از لحظه اي كه بسم الله مي گفت تا انتهاي صحبتش واقعا مثل يك جوجه هايي كه مادرشان غذا را در دهانشان مي گذارد همه حواسشان متوجه دهن مادر است , همه گردان مسحور ايشان مي شد! محو ايشان مي شد. او ناجي همه عملياتها بود در صحنه جنگ وقتي عراقي ها پاتك مي كردند و فشار مي آمد همين قدر كه در جبهه مي پيچيد كه ميرحسيني آمد والله قسم انگار يك لشكر مي آمد. اينقدر در كل جبهه تاثير داشت . در عمليات بدر يادم است كه وقتي عراقي ها پاتك كردند شهيد ميرحسيني رفت توي پاتك , توي اوج سختي آن لحظه ايكه همه بفكر برگشتن بودند. شهيد ميرحسيني رفت و آخرين نفر برگشت . من قطعا شهيد ميرحسيني را ناجي همه عملياتها مي دانم . نقش شهيد ميرحسيني در يك كفه ترازو و نقش مابقي گردانها در كفه ديگر. من هيچ جا نديدم شهيد از خودش تعريف كند كه من ناجي فلان عمليات بودم و... گمنام گمنام . امروز قبر شهيد ميرحسيني مثل يك قبر عادي در يك جاي دور افتاده است . هيچ كس نمي داند كه يك شخصيت به اين بزرگي در زابل مي ريست كه اين وصف روزش بود و آن شبش . در عمليات كربلاي 4 بچه ها خيلي نگران ايشان بودند . هيچ عملياتي شهيد ميرحسيني بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملياتها زخمي بر بدن داشت . به بچه ها گفته بود توي عمليات كربلاي 4 نترسيد كه من شهيد نمي شوم . قبل از عمليات كربلاي پنج شبي داخل سنگر نشسته بوديم و با هم صحبت مي كرديم . گفت : تير به اينجاي من خواهد خورد. و انگشتش را روي پيشاني اش گذاشت و همين طور هم شد. و بي سيم هاي لشكر ثارالله تا پايان جنگ ديگر صداي دلنشين و ارزشمند و پرمعرفت ميرحسيني را نشنيدند. آن صدايي كه براي همه بچه ها چه كرماني , چه رفسنجاني , چه زرندي , چه سيرجاني , چه هرمزگاني و چه بلوچستاني اميدبخش بود. دلنواز بود و دوست داشتني . آن صدا خاموش شد. چگونه خبر شهادت ايشان را به شما دادند در رابطه با آن حال و هوا بفرمائيد. البته نمي توانستم باور كنم . در مقطع اول هم بچه ها به من نگفتند و اين خبر را خيلي با احتياط به من دادند. هيچوقت خبر شهادت ايشان را از ياد نمي برم . من در دو سه عمليات واقعا از خدا مي خواستم كه پايان عمر من همين مقطع باشد . يكي همين عمليات كربلاي 5 بود . خصوصا وقتي خبر شهادت شهيد ميرحسيني را شنيدم . احساس كردم كه واقعا لشكر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهمتر فكر مي كردم شهادت ايشان تاثير بسيار عميقي بر عدم موفقيت ما در عمليات كربلاي 5 بگذارد . هيچ خبري مانند اين خبر در لشكر ثارالله نمي توانست غم ايجاد كند. تا آن مقطع هيچ حادثه اي به اندازه خبر شهادت حاج قاسم براي بچه هاي لشكر ثارالله سخت نبود. حتي آن كسي كه در عمليات حضور داشت و برادرش را يا پسرش را از دست داده بود عزادار شهيد ميرحسيني بود. معناي تهاجم فرهنگي است كه بچه هاي ما چنين شخصيت هايي را نشناسند. جوانان بايد چنين شخصيتهايي را براي خودشان الگو كنند. اين يك الگوي ارزشمند و مجسم در عمر ماست اين را بايد همه بشناسند و به همه شناسانده شود كه ايشان از يك خانواده محترمي بود و بعد هم برادرش شهيد شد. آن شهيد بزرگوار دانشجو كه توي سنگر كمين ايستاد و مقاومت كرد تا به شهادت رسيد. خدا را قسم مي دهيم به محمد و آل محمد به همه ما معرفت كافي براي شناخت اين شخصيتهاي ارزشمند و ادامه دادن راهشان را عطا نمايد. قبل از عمليات كربلاي پنج شبي داخل سنگر نشسته بوديم و با هم صحبت مي كرديم . گفت : تير به اينجاي من خواهد خورد و انگشتش را روي پيشاني اش گذاشت و همين طور هم شد . در عمليات بدر وقتي عراقي ها پاتك كردند شهيد ميرحسيني رفت توي پاتك و در اوج سختي آن لحظه اي كه همه به فكر برگشتن بودند , او رفت و آخرين نفر برگشت
|